**************
ترس
شب تيره و ره دراز و من حيران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله بی شكيب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من
بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند
در بستر سبزه های تر دامان
گوئی كه لبش به گردنم آويخت
الماس هزار بوسه سوزان
بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند
من او شدم ... او خروش درياها
من بوته وحشی نيازی گرم
او زمزمه نسيم صحراها
من تشنه ميان بازوان او
همچون علفی ز شوق روئيدم
تا عطر شكوفه های لرزان را
در جام شب شكفته نوشيدم
باران ستاره ريخت بر مويم
از شاخه تكدرخت خاموشی
در بستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی
می ترسم از اين نسيم بی پروا
گر با تنم اينچنين درآويزد
ترسم كه ز پيكرم ميان جمع
عطر علف فشرده برخيزد!
نظرات شما عزیزان:
|