امشب هم باز می بینم که تنهایم
خودم هستم ، خودم تنها
و دنیایم مگر از سرزمین دیگری دل دار بفزستد
که این جا کس نمی بینم
نه امروز و نه فردا
*
ولی ، آری ، یقین ، دنیای من
فردا رسد از راه
و خواهی دید
هر کس تجربت را ، ذره ای ، تا سرکشد دنیا
من و او و تو و ما ، جمله ذراتیم
سرگردان این هستی
که شاید هم اهورایی دگر
روزی تو وما را ، به خود خواند
*
بگرد ای چرخ
چرخیدی و من از چرخ افتادم
ولی بهر علاج من ، فرستادی تو سیادی
که من گشتم شکار او
و اکنون نیز « من هستم »
*
چه خواهی گفت بعد از این مرا؟
ای آدم جسته
که من صیاد و تو صیدی
فدایت ، هر چه بادا باد
نظرات شما عزیزان:
|