پدرم وای پدرم
محکوم ام کردی به زندگی
من تو را می خوانم ، تو مرا می خوانی ، همه از خاطره
قاصدکان می گویند، قصه هایی شیرین ، که در اندوه زمان
می میرند، قصه سنگستان ، قصه شهر هزار و یک رنگ،
گر بخواهم که بگویم با تو ، دل تو می گیرد ، قلب تو از پس
بی آبی دوران خزان می میرد ، باز گویم سخنی غم آلود،
انتخابش با توست ،کودکم شاه پری کودکم شاه پری ،
قلب تو آینه رندان نیست ، قلب تو از پس دورانی سخت ،
از پس خواری این می زدگان ، از پس صد ها سال شومی
بین خبران ،به زمین می خنددپدرم راست نگو، تو در این
سی ساله ، به کدامین جرمی ، رفتی و شاپرکان ، منتظر
مانده به راهی دورند، پدرم خوبت را ، به خدا می بینم ،
پدرم من به کدامین جرمی ، بی پدر مانده ام و در حسرت؟
کودکم شاه پری ، جرم تو جرم همه خوبان است، من برای
خوشی بی خبران جنگیدم ، یاد ما پاک شده ، دل ما
بشکسته، کاسه های می صد ساله ، از درون اعماق ،
دست در دست در این بی خیری می چرخندپدرم عادت من
گشته که هر جمعهء صبح ، با دعای ندبه ، گریه را سر
دهم و در غریبی خودم بغض کنم دخترم شاه پری ، نه
چنین نیست سزای چو منی، من هنوز از پی رنج دوران ،
من هنوز منتظرم ، پیش خود گهگاهی ... من همین را دانم
بازی بی خردان ، شهر سنگستان بود ، قصه مرد سیاهان
جامه ، قصه ماه و پری ، همه افسانه نبود.شهر من
سنگستان ، دل تو ماه و پری ، مردمان گریاننداین سزای
من نیست........
|