نويسنده



دل نوشته ها



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





به خاطر تو....

 

آمد  بهار  خرم  با رنگ و بوی طیب

 با صد  هزار  زینت  و  آرایش  عجیب              

شایدکه مردپیربدین گه جوان شود

  گیتی بدیل یافت شباب ازپی شبیب

چرخ  بزرگوار  یکی لشکری بکرد

 لشکرش  ابر  تیره  و  باد صبا نقیب

یک چند روزگار جهان دردمند بود

به شدکه یافت بوی سمن رادوای طیب

بلبل همی بخواند بر شاخسار بید

سار از درخت سرو مر او راشد مجیب


[+] نوشته شده توسط سیاوش در 5:30 | |







ترس

************** 

ترس

 

 

 

 

 شب تيره و ره دراز و من حيران

فانوس گرفته او به راه من

بر شعله بی شكيب فانوسش

وحشت زده می دود نگاه من

 

 بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

در بستر سبزه های تر دامان

گوئی كه لبش به گردنم آويخت

الماس هزار بوسه سوزان

 

 

 بر ما چه گذشت؟ كس چه می داند

من او شدم ... او خروش درياها

من بوته وحشی نيازی گرم

او زمزمه نسيم صحراها

 

 من تشنه ميان بازوان او

همچون علفی ز شوق روئيدم

تا عطر شكوفه های لرزان را

در جام شب شكفته نوشيدم

 

باران ستاره ريخت بر مويم

از شاخه تكدرخت خاموشی

در بستر سبزه های تر دامان

من ماندم و شعله های آغوشی

 

 

می ترسم از اين نسيم بی پروا

گر با تنم اينچنين درآويزد

ترسم كه ز پيكرم ميان جمع

عطر علف فشرده برخيزد!

 

 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سیاوش در 5:28 | |







وای برشما

 

پدرم وای پدرم

 محکوم ام کردی به زندگی

 من تو را می خوانم ، تو مرا می خوانی ، همه از خاطره

 قاصدکان می گویند، قصه هایی شیرین ، که در اندوه زمان

 می میرند، قصه سنگستان ، قصه شهر هزار و یک رنگ،

 گر بخواهم که بگویم با تو ، دل تو می گیرد ، قلب تو از پس

 بی آبی دوران خزان می میرد ، باز گویم سخنی غم آلود،

 انتخابش با توست ،کودکم شاه پری کودکم شاه پری ،

 قلب تو آینه رندان نیست ، قلب تو از پس دورانی سخت ،

 از پس خواری این می زدگان ، از پس صد ها سال شومی

بین خبران ،به زمین می خنددپدرم راست نگو، تو در این

 سی ساله ، به کدامین جرمی ، رفتی و شاپرکان ، منتظر

 مانده به راهی دورند، پدرم خوبت را ، به خدا می بینم ،

 پدرم من به کدامین جرمی ، بی پدر مانده ام و در حسرت؟

 کودکم شاه پری ، جرم تو جرم همه خوبان است، من برای

خوشی بی خبران جنگیدم ، یاد ما پاک شده ، دل ما

 بشکسته، کاسه های می صد ساله ، از درون اعماق ،

 دست در دست در این بی خیری می چرخندپدرم عادت من

 گشته که هر جمعهء صبح ، با دعای ندبه ، گریه را سر

 دهم و در غریبی خودم بغض کنم دخترم شاه پری ، نه

 چنین نیست سزای چو منی، من هنوز از پی رنج دوران ،

 من هنوز منتظرم ، پیش خود گهگاهی ... من همین را دانم

 بازی بی خردان ، شهر سنگستان بود ، قصه مرد سیاهان

 جامه ، قصه ماه و پری ، همه افسانه نبود.شهر من

سنگستان ، دل تو ماه و پری ، مردمان گریاننداین سزای

                                    من نیست........

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سیاوش در 2:22 | |







آجیل شب عید

 

************

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی!
رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
-------------------------.....-----------------------------------
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

 

 


[+] نوشته شده توسط سیاوش در 3:29 | |







آغاز و پایان یکیست..

 

با تولد هر موجود مرگش نيز زاده مي شود
 انسان ها خيلي اتفاقات را در زندگي تجربه و بسياري ديگر را تجربه نمي كنند اما مرگ تجربه ايست که هیچ زنده ای از هر نوع از چشیدن طعم آن بی نصیب نخواهد ماند.
خيلي ها (شايد بتوان گفت همه) در عمق وجودشان از مرگ مي ترسند اگر چه در
ظاهر انكار كنند.
يكي از علل ترس از مرگ اينست كه به صورت پديده اي ناشناخته باقي مانده و انسان به طور طبيعي از ناشناخته ها هراس دارد.
در مورد بسياري وقايع مي توان از كساني كه تجربه آن را داشته اند تحقيق كرد و اطلاعاتي به دست آورد اما در مورد مرگ چه؟
احساس مردم نسبت به مرگ با اعتقادات عميقي كه با آن زندگي مي كنند نسبت مستقيم دارد و حتي شايد برخي آن را ناخوشايند ندانند و برخي ديگر از آوردن نام مرگ
يا حتي شنيدن آن تنفر داشته باشند.
 

[+] نوشته شده توسط سیاوش در 2:41 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد